يك سال شب و روز از خدا یک چیزی رو طلب می کنی،هی می گی خدا، خدا، خدا...
بعد به خودت میای می بینی که انگار داره همه چی جور می شه و تو داری به خواسته ات می رسی...
تازه تو این گیر و دار یک اتفاق دیگه هم می افته، با کسی که تو این يك سال شبها تو خوابت باهاش حرف می زدی و بهش می گفتی نفسم روبرو می شی...
با کسی که يك سال مداوم توی خوابت میومد و باهات دعوا می کرد و تو فقط گریه می کردی...
با یک اتفاق خوب تو بیداری باهاش میخندی...
می دونم این حرفها واسه شماها گنگه و درست نمی دونید منظور من چیه؟
ولی من و یک کس دیگه می دونیم این نوشته ها یعنی چی...
یعنی یک دوري يك ساله به خواست خدا داره یواش یواش تموم می شه....
خدا جون شاید این روزها، آخرین روزهای دوری و بی تابی باشه، تو این لحظات هم مثل همیشه تنهامون نذار و کمکمون کن که بالاخره همه چی درست بشه ....
یک تقاضای دیگه هم دارم...
خدایا کمکم کن که از امروز بيشتر و بيشتر دوستش داشته باشم...
آمین....
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.